اهمیت علم و دانش
من بتو از علم بگویم سخن ** علم چو آید بتو گوید چه کن
علم سوی در اله (الله) برد ** نه (که) سوی نفس و مال و جاه برد
ای عزیز: بدان که بندگی و طاعت از علم حاصل می‌شود و علم بی‌عمل بکار نیاید.
و حق تعالیم در کلام خود فرموده
فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُو » سوره هود آیه 14
بدانید (قرآن) تنها با علم الهى نازل شده و هیچ معبودى جز او نیست!
توضیح : بدانید که آن چه اول فرموده‌اند از علم الله تعالی آن بیان توحید است که می‌فرماید نیست هیچ معبودتی مستحق پرستش الا ذات الله تعالی
ـ علم صفتی است از صفات حق تعالی چنانکه  در کلام خود فرموده :
والله علیم بذات الصدور»
پس وظیفه طلب علم باشد چرا که هر کس طلب و جستجوی علم کند فیض آن به او بیشتر رسد و لب تشنه‌تر گردد و شوق آن زیادتر گردد و دست از طلب باز ندارد تا به مطلب برسد.
وم فراگیری علم
همچنان که فرموده طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه».
هر که از تحصیل آن غافل شود در بادیة ضلالت و جهالت سرگردان گشته در مرتبة اولئک اصحاب الجحیم» بماند و آنچه فرض است آن علم عباد است تا آن که بنده کاری که کند، از روی دانش بکند، تا فردا دستگیر باشد و رنج او ضایع نشود.
در این مقام تمثیلی بیاوریم:
اهمیت حضور در مجالس علم
آورده‌اند که در زمان خلفای بنی عباس مردی بود که پیر و ضعیف گشته و با خلیفه قرابتی داشت و گاهی آن مرد به مجلس درس حاضر می شد و از مسائل عبارات می پرسید تا چند روز بر این بگذشت آن مرد از دنیا رفت یکی از مشایخ آن عصر او را در خواب دید از او احوال پرسید؟ گفت:
ای برادر چون من را در حسابگاه حاضر کردند خطاب رسید به دو زخم برند به سبب مجالست و مصاحبت با خلفا!
ضرورت و وم آموزش علم
حضرت رسول(ص) فرموده: بیاموزید مردمان را علم، اگر چه یک مسئله باشد که بهتر بود و شما را از دنیا و هر چه در دنیا است
اگر بینی که نابینا و چاه است  ** اگر خاموش بنشینی گناه است
صائب تبریزی
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (آل  عمران 104)
و باید برخى از شما مسلمانان، خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و امر به نیکوکارى و نهى از بدکارى کنند، و اینها (که واسطه هدایت خلق هستند) رستگار خواهند بود
بگوی آن چه دانی سخن سودمند * و گر هیچ کس را نیاید پسند
که فردا پشیمان برآرد خروش  ** که آوخ چرا حق نکردم بگوش
سعدی
فضیلت علما و دانشمندان
در این مقام حکایتی بیاوریم:
آورده‌اند که یکی از علمای مرتاض که از اهل کشف بود به درب مسجدی رفت و شیطان را دید که ایستاده پا را درون مسجد می گذارد و باز بیرون می‌آورد! گفت:
ای ملعون چه می کنی و این جا چه می خواهی؟ گفت:
در این مسجد جاهلی نماز می گذارد و عالمی در خواب است من قصد نماز آن جاهل که می کنم هیبت آن عالم مانع می‌شود و نمی‌گذارد!
حضرت رسول(ص) فرموده نوم العالم خیر من عبادة جاهل»
پس ای عزیز سعی باید کرد خود را از تاریکی جهل به روشنائی علم رساند.
و بباید دانست که حق تعالی هر یکی را به زبان مختلف فرستاده تا هر قومی به لغتی عالم و دین و آئین خود را بدانند چرا که هیچ کس از مادر فاضل متولد نشده چنان که حق تعالی فرموده والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا» یعنی بیرون آوردیم شما را از شکم‌های مادران شما در حالتی که هیچ نمی دانستید، و دادیم به شما گوش شنوا و چشم بینا و دل دانا تا شکر این نعمت‌ها کنید و کتاب‌ها و پیغمبران فرستادیم و علماء به نیابت پیغمبران نصب کردیم تا علم دین به شما رسانند چون شما تقصیری کنید در طلب علم هر آینه بازخواست از شما خواهد بود آنگاه کرا طاقت و تاب عتاب باشد
ـ حضرت رسول(ص) فرمود بروید در راه علم اگرچه از راه دریا باشد
ـ و نیز فرمود هر گاه یک مسئله از علم یاد گیرید از عبادت شصت ساله بهتر است.
پس در بیان فضیلت علم ، عالم و زاهد و جاهل عابد و جهل زاهد تمثیلی بیاوریم:
برتری عالم بر زاهدجاهل
آورده‌اند که پادشاهی بود که پیوسته پیروی علماء می‌کرد و مرید ایشان بود، وزیری داشت که مرید مشایخ بود و گوشه نشینی اختیار کرده بود و همیشه در این باب میان او و پادشاه گفتگو بود، پادشاه خواست به دلیل وزیر را اام نماید.
شبی او را طلبید و هر دو جامة درویشان پوشیدند و به در خانة یکی از علماء رفتند و از راه بام به خانة او درآمدند و آواز دادند به نام خودش و پدرش، آن مرد عالم برخاست و به بام رفت دو مرد خرقه پوش درویش دید هر دو او را سلام کردند و گفتند ما دو فرشته ایم که از جانب حق تعالی به تو وحی آورده‌ایم که پیغمبر این عصر خواهی بود بشارت باد تو را!.
آن عالم چون این سخنان بشنید برآشفت و گفت استغفرالله شما شیطانید می‌خواهید مرا فریب دهید ای ملعونان جاهل مگر شما حدیث لا نبی بعدی» نشنیده‌اید و به گوش شما نرسیده که حضرت رسول(ص) فرموده مه من خاتم النبیینم به موجب آیة شریفه (ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین)؟
ای دروغگویان از پیش من دور شوید که دیدن روی شما ظلمت بار می آورد! این بگفت و پشت برایشان کرد و برفت،.
شاه به وزیر گفت نور علم را دیدی؟
حق تعالی علم را به بینایان تشبیه کرده و در قرآن فرموده:
افمن یعلم انما انزل بعلم الله کمن هو اعمی انما یتذکر اولو الالباب»
و در جای دیگر فرموده و ما یستوی الاعمی و البصر»
یعنی کور و بینا برابر نیستند
ـ در جای دیگر فرموده:
واتبعوا النور الذی انزلنا».
و همچنین مثل زده‌اند علماء را به زنده و جاهل را به مرده.
پس از پشت بام فرود آمدند پادشاه با وزیر گفت بیا تا به نزد زهاد و عابدان جاهل رویم آنگاه به در خانة یکی از آن‌ها که وزیر مرید و معتقد او بود رفتند و به وسیلة نردبان به پشت بام خانقاه رفتند و گفتند ای فلان بن فلان بیا تا مژدة خوبی بتو بدهیم!
زاهد بالا رفت ایشان بر او سلام کرده و همان کلمات را به او گفتند، زاهد گفت خوش آمدید صفا آوردید مدتی است که من منتظر شما و این پیغام بودم! پس ایشان را تواضع بسیار کرده خوشحال شد که پیغمبر می‌شود!
پس از آن جا فرود آمدند شاه به وزیر گفت: دیدی در میان این دو طایفه چقدر فرق است؟
روز دیگر پادشاه وزیر را نزد زاهد فرستاد تا حالش را معلوم کند چون وزیر به خانه زاهد رفت دید که زاهد غرور و نخوتی به هم رسانیده و حرمت وزیر را مثل سابق بجا نیاورد! چون مجلس خلوت شد زاهد سر بگوش وزیر گذاشته احوالات خود را به وزیر گفت! وزیر خندید و از آن جا بیرون آمد و دانست که اصل ایمان و خداشناسی به علم است.
اهمیت و برکات خدمت به دین
چون این خطاب شنیدم خود را مستحق عذاب دیدم عرض کردم الهی من از استاد خود شنیدن که به وسائط از حضرت رسول(ص) نقل کرد که هر مسلمانی که موی در مسلمانی سفید کرده باشد و برای مسئله دینی پیش یکی از علما رود من آتش جهنم بر وی حرام گردانم خطاب آمد او را به برکت علم و صحبت علما و مجالست با ایشان بخشیدم.
اینست خاصیت علم تا بدانی صحبت با علما و اهل علم چقدر اثر دارد.
نتیجه هدایت و ارشاد
در باب نیز حیایتی بیاوریم:
آورده‌اند که یکی از علماء پسری داشت و در حق او سعی بسیار کرد و آن پسر در جمیع علوم ماهر شده بود پس در ایام شباب یکی از جوانان به او انس گرفته با هم دوستی و اختلاط می‌کردند تا آن که فسق آن فاسق به او سرایت کرده به شرب خمر افتاد و مردم هر چه او را نصیحت نمودند اثر نگرد چون پند و نصیحت به او درگیر نشد پدرش را از قضیه آگاه کردند؛ او را طلبید و گفت چون موعظه در تو به هیچ قسم اثر نمی‌کند پس بهتر آنست که از من جدا شوی و سفر اختیار کنی که من از طعن مردم به تنگ آمده‌ام و تو حیا نمی‌کنی! پس جزئی خرجی به او داد و او را از خانه بیرون کرد تا
رنج غربت و محنت بکشد و از خامی جوانی بدر آید و پخته و کامل گردد و از فسق و فجور بازگشت نموده از آن جهل باز آید، پسر از وطن بیرون رفت بعد از چند روزی به شهری رسید و خرجی او تمام شده بود در آن شهر غریب و بینوا مانده تشنه و گرسنه خوابید و در آخر شب بیدار شد و بر حال خود بسیار گریست چون روز شد از مسجد بیرون آمد دید که مردم آن شهر از کوچک و بزرگ عزم بیرون شهر می‌کنند از یکی پرسید این مردم به کجا می روند؟ گفت در بیرون شهر زاهدی هست که صومعة دارد و گوشه نشین است و هر ماه یک بار از صومعه بیرون می آید و در حق مردم دعا می‌کند و همة مردم در آنجا جمع می‌شوند و خیرات بسیار می‌کنند و آن زاهد باز به خلوت می رود تا ماه دیگر؛ آن جوان همراه جماعت افتاد که شاید در آن جا چیزی به دست آورد چون به صومعه رسید به او نیز چیزی از خیرات دادند، دید عابد از صومعه بیرون آمد و در حق مردم دعا کرد باز به خلوت رفت، پس آن مردم همه رفتند و او در آن جا توقف نمود، چون شب شد آن عابد از صومعه بیرون آمد دید جوانی نشسته گفت تو کیستی قاعده نیست کسی در این جا بماند؟ گفت غریبم امروز به منزل رسیدم و به دیدار شما مشرف شدم و کسی را در این شهر نمی‌شناسم و راه به جائی نمی برم اگر اجازتی باشد چند روزی در خدمت شما باشم شما از برکت شما در فیضی بروی من گشوده گردد که مردی هستم طالب علم و کار دیگر از من برنمی‌آید؛ عابد چون گفتگوی او را استماع نمود سری به خود فرو برد که آیا او را در صومعه بگذارم یا نه آن جوان عابد را خاموش دید شروع کرد به آواز حزین عشری از قرآن را بخواند؛ عابد هرگز به آواز خوش قرآن نشنیده بود او را حالتی دست داد پیشرفت و او را در بغل کشید و چشمش را ببوسید و او را گرفته بدرون صومعه برد و به صحبت مشغول شدند اختلاط ایشان موافق افتاد و آن جوان دید که یک چشم خودم را عابد بسته و اصلاً نمی گشاید! احوال پرسید که ای شیخ چشم تو را چه رسیده؟ گفت چون ترک دنیا و مافیها کرده‌ام زیادتی و اسراف نمی‌کنم هر جا کار نمی آید آن را ترک کرده‌ام چون از یک چشم کار ما راست می آید چرا اسراف کنیم آن چشم دیگر را محو کرده‌ام!
جوان گفت: چگونه محو کرده‌ای؛
گفت قطران چسبانیده‌ام تا محو شود جوان فهمید که عابد جاهلست و چیزی نفهمیده است تبسم کرده حیران شدا پس با خود گفت که زاهد با این جهل
و نادانی مردم را فریب داده و دکان بر خود چیده همة خلق این شهر را مرید خود کرده پس از ساعتی پرسید یا شیخ چند سال است که چنین کرده‌ای گفت شاید ده سال باشد گفت در این مدت تو را جنابت روی نداده است گفت بسیار گفت که در وقت غسل کردن آن چشم را می گشودی یا نه گفت نه گفت یا شیخ به حکم شرع در این مدت از جنابت در نیامده‌ای نماز تو درست نیست و قضای نمازهای این مدت بر تو واجب است پس به دلیل علم خاطر نشان او کرد عابد دانست که او راست می گوید پس چشم خود را گشود و به نماز مشغول شد.
نتیجه هدایت جاهل
َ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعا مائده 32
هر کس، انسانى را از مرگ رهایى بخشد، چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است.
در همان شب حضرت رسول(ص) را در خواب دید که فرمود: یا فلان حق تعالی گناهان تو را بخشید و توبة تو قبول شد از برای همین یک مسئله که به عابد آموختی اکنون به پاداش آن در دنیا از دنیا مالی به تو دادیم در حجره همین عابد فلان مکان گنج مدفون است بردار و پیش پدر خود برو که در حق تو دعا کرد و به درجة قبول افتاد از برکت این مسئله که به این عابد آموختی دنیا و آخرت تو معمور شد چون از خواب بیدار شد عابد را آگاه کرد عابد شکر حق تعالی به جای آورده و گنج را تسلیم آن جوان کرد و دیناری از آن تصرف ننمود پس آن جوان او را وداع کرده و با سامان تمام پیش پدر رفت.
پس ای عزیز بدان که یک مسئله از علم دین نتیجه دارد از این رو، می باید که آدمی دایم طالب علم باشد و به دیگران نیز بیاموزد. اگرچه عمرش به آخر رسیده باشد.
و نکته پایانی را نیز به خاطر بسپارید که آموزش حتما مؤثر خواهد بود، البته به کم با کیفیت، باید قانع بود.
اثر پذیری و اثر گذاری
در این مقام داستان تاریخی لطیفه مانندی را بخوانید:
اول ارائه طرح بعد تقاضا
چرا عمر بن عبدالعزیز، لعن على (ع) را قدغن کرد؟
وقتى که معاویه روى کار آمد و بعد از شهادت امام على (ع) در سال 40 هجرت، زمام حکومت جهان اسلام را به دست گرفت، آن قدر نسبت به امام على (ع) دشمن کینه توز بود که دستور داد، سبّ و لعن على (ع) را در همه جا، حتّى در خطبه هاى نماز جمعه و در قنوت نماز، جزء برنامه مذهبى قرار دهند، این کار زشت حدود شصت سال، رائج و سنّت گردید، خلفاى جور و وعّاظ السلاطین از هر سو به این کار دامن مى زدند. تا این که بسال 99 هجرى، پس ‍از مرگ سلیمان بن عبدالملک، عمربن عبدالعزیز، به عنوان هشتمین خلیفه اموى، روى کار آمد، او بر خلاف روش خلفاى بنى امیّه، شیوه نیکى براى خود برگزید، و دست به اصلاحات کلى زد، از کارهاى نیک او این که سبّ و لعن على (ع) را که برنامه مذهبى و رائج مسلمین اهل تسنّن شده بود، قدغن کرد، و به فرمان او در نماز و خطبه ها به جاى سبّ على (ع) این آیه را مى خواندند : ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان . :‍ پروردگارا ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز. ( 10) و یا این آیه را مى خوانند : انّ الله یامر بالعدل و الاحسان . : خداوند به عدالت و نیکوکارى فرمان مى دهد. (نحل 90) عمر بن عبدالعزیز انگیزه و علت قدغن کردن سبّ و لعن على (ع) را چنین بیان کرد : من در کودکى به مکتب مى رفتم، معلّم من از فرزندان عتبة بن مسعود بود، روزى معلّم از کنار من گذشت، من با کودکان هم سن خود بازى مى کردیم و على (ع) را لعن مى نمودیم، معلّم بسیار ناراحت شد و آن روز مکتب را تعطیل کرد و به مسجد رفت، من نزد او رفتم، که درس خود را براى او بخوانم، تا مرا دید، برخاست و مشغول نماز شد، احساس کردم که به من اعتراض دارد، بعد از نماز با خشونت به من نگریست، به او گفتم : چه شده است که استاد نسبت به من بى اعتنا شده ؟ او گفت : پسرم ! تو تا امروز على (ع) را لعن مى کنى ؟ گفتم : آرى. گفت : تو از کجا یافتى که خداوند پس از آن که از مجاهدین بدر، راضى شد، بر آن ها غضب کرد؟ گفتم :استاد آیا على (ع) از مجاهدین بدر بود؟ گفت : عزیزم ! آیا گرداننده همه جنگ بدر جز  على (ع) بود؟ گفتم : از این پس، هر گز  این کاررا انجام نمى دهم. گفت : تو را  به خدا، دیگر تکرار نمى کنى ؟ گفتم : آرى تصمیم مى گیرم دیگر حضرت على (ع) را لعن نکنم، همین تصمیم را گرفتم و از آن پس، على (ع) را دیگر لعن نکردم. سپس عمربن عبدالعزیز گفت : خاطره دیگرى نیز دارم که براى شما بیان مى کنم : من در مدینه پاى منبر پدرم عبدالعزیز، حاضر مى شدم، او در روز جمعه خطبه نماز جمعه را مى خواند و در آن هنگام حاکم مدینه بود، مى شنیدم پدرم خطبه را بسیار غرّا و روان و عالى مى خواند، ولى به محض این که به این جا مى رسد که على (ع) را (طبق دستور خلیفه) لعن و سبّ کند، مى دیدم آن چنان لکنت زبان پیدا مى کرد و در تنگناى سخن قرار مى گرفت که گفتارش بریده بریده مى شد. روزى به او گفتم : اى پدر! تو با این که از خطباى توانا و سخنوران قوى هستى علت چیست وقتى که در خطبه به لعن این مرد (امام على (ع) مى رسى، درمانده و هاج و واج مى شوى ؟ در پاسخ گفت : پسرم ! جمعیتى که پاى منبر ما از مردم شام و غیر آن ها را مى بینى، اگر فضائل این مرد على (ع) را آن گونه که پدر تو (من) مى داند بدانند، هیچ یک از آن ها، از ما اطاعت نخواهند کرد. به این ترتیب، سخن معلّم من و گفتار پدرم، در سینه ام استقرار یافت، و با خدا عهد کردم که اگر یک روز زمام حکومت بدست من بیفتد، و قدرتى به دستم رسید، این سنّت بد، عن بر  امام على (ع) را قدغن کنم، وقتى که خداوند بر من منّت گذاشت و دستگاه خلافت را در اختیارم نهاد، آن را قدغن کردم و به جاى آن دستور دادم این آیه را بخواند : انّ الله یامر بالعدل و الاحسان . (نحل 90) و به همه شهرها و بلاد، بخشنامه کردم، خواندن این آیه را بجاى سبّ و لعن، سنّت کنند، این دستور جا افتاد و سنّت گردید. این بود انگیزه من در قدغن کردن سبّ و لعن حضرت على (ع).
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 4 ص 58.
برگرفته از کتاب کلیات جامع التمثیل و لطیفه های قرآنی با مختصر دستکاری نمایه زنی  و .                                       
والسلام مرتضوی
 

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها